خونه ی ما دورِ دورِ



دامان گوده مره تنگ بومه گیله لای
داران خاله جی مره سنگ بومه ی گیله لای
می تیلیفه مار می جنگ بومه ی گیله لای
مره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لای
تی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای. گیله لای جان

نه تنها تی چوشم باران ببارست گیله لای
مرغ و ماهی مره زار بناله ست گیله لای
داران چو جی خون بکله ست گیله لای
مره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لای
تی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای. گیله لای جان

مو خواستی تره خوشبخت بوم گیله لای
تی جانه تازه رخت دوم گیله لای
تی پاه که سخت بوم گیله لای 
مره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لای 
تی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای. گیله لای جان


یه جاهایی اونقدر احساست میکنم که میگردم دنبال گوشیم که اتفاقی که برام افتادرو توضیح بدم که بگی آروم باش.

این لحظه خیلی بی رحم.

لعنت به من

یه جاهایی اصن کار من نیست دووم آوردن 

هیچی هیچ کس جز تو نمیتونه بگه بگو میشنوم.هیچ کس حق نداره

چقدر تهی ام بی تو 

چقدر مسخره است که هر روز چک کنی از بلاک در اومدی یا نه با یه امید احمقانه تر با یه ذوق بعد بیدار شدن قبل خوتبیدن بعد حمام بعد کار بعد موسیقی بعد ورزش قبل خوردن بعد نوشتن

چقدر کمرم شکست چقدر پیر شدم امشب :)

چقدر شکستم که تنها بودم توو این لحظه 

چقدر نبودی که بگم ببین اینو دیگه من از پسش بر نمیام 

چقدر بی دست و پا وناتوان توضیح میدادم که نگران نباشی من پشتتم که نترس دختر کوچولو نترس خواهر گلم نترسیا هرجا کم آوردی هرجا فک کردی تنها بودی به من فک کنو بگو آرش هست

کمکم کن خدا من کمم تنهایی 

چرا زبونمو بریدی 

چرا دستام قطعه


درد میکنه تمام گلوم حتی سینم 

داد زدم 

داد 

به هر بهووونه ای پا شدم و داد زدم 

نیاز داشتم 

واقعا نیاز داشتم 

تمام حنجرم متورم شده و صدام در نمیاد 

داد زدم 

ظاهرا برای بازی بود و هیجان ورزشگاه 

ولی میدونستم برای چی بود 

بعدش رفتیم فومن 

دقیقا همونجا که همیشه میرفتیم و چای میگرفتیم 

چای.

خیلی خوبه که جز به جز زندگیم یادم میاره گذشترو 

شاید دیوونه شدم 

شاید که نه حتما دیوونه شدم 

چه خواستن بیهوده ای 

چه عشق بی فرجامی 

چه نور سیاهی 

وقتی هیچکس منتظرت نیست.



گمونم ۸ یا ۱۰ ماه پیش فهمیدم یکی از بچه ها شیطنت میکنه و گاهی یه سری وسیله با خودش میبره 

با هزار بالا و مایین تونستم نگهش دارم و صرفا جاشو تغییر دادم

خیلی باهوش و فنی بود 

واحدم که عوض شد 

آوردمش پیش خودم بابت کارای روزانه 

عالی بود 

دیروز فهمیدم باز.

تمام دیشب با معده درد به خودم پیچیدم 

حس تلخی بود لگد زدن به اعتمادم 

من از خودم و آبروم مایه گذاشته بودم و نه تنها نگاش داشته بودم با خودم منتقلشم کردم

واقعا شکست بود برام 

براش توضیح دادم منطقی 

۵ روز دیگه ام پدر میشه اتفاقا 

بهش گفتم به خاطر دخترش که توو راهِ تا پایان قرار دادش میمونه.

وقتی اونقدر عصبانی بودم و نا امید و شکست خورده 

حق دادم 

سلب اعتماد تلخ خیلی 

تلخ ترم میشه وقتی یه رابطه ی انسانی و عاطفی باشه نه کاری 

درسته مثل روز برام روشنه که باز نگهش میدارم و فرصت میدم 

ولی قشنگ دلم شکست :)

هر چی گشتم جز خیر براش نداشتم 

نمیدونم شاید این دیدگاه من بوده

اسم دخترشو میخاد بزاره آرام.

آرام 

درست برعکس این روزای من 

نامه هامو دیگه ندارم 

دست خطاش 

چنتا کتاب با نوشته ی داخلش و دست خطش مونده هنوز 

عجیب که خسته نمیشم 

باورش برا خودمم سخته که هر روز چک میکنم نوت صورتی روی یخچال رو که نکنه تغییر کرده باشه 

#این دخترره چرا بیداره اون اقاهه و گربه خواب؟

@نمیدونم شاید چون دوس داشت نگاهمون کنه وقتی خوابیم

#خوابیم؟؟؟؟؟اینا الان شمایین؟

@بودیم :)


دو شب پیش زنگ زد و حال و احوال و پرسید کسی پیشته گفتم آره 

گفت تنها بودی زنگ بزن.

میشه گفت تا حالا نشنیده بودم همچین جمله ای ازش.

عجیب بود برام ولی دیگه فرق کردم و سریع هل نمیکنم که بگو بگو بگو 

گفت باشه و خدافظ 

دیروز زنگ نزد 

خوبی؟سارا زنگ نزد؟

این اولین بار بود بدون گفتن "دختره" میپرسه.

این فرهنگ اون منطقه است خیلی کم از اسامی استفاده میکنن خیلی 

همیشه از حاشیه به اصل میرسن توو اسم 

اون دختره 

پسره 

برادره فلانی 

خاهره فللانی 

رشتیه 

قزوینیه و غیره

جالبه این همیشه برای من حسرت بود 

که اسممو بگن 

اسممو بگه.

بده خیلی بد که مادرت کل عمرت کن صدات کرده باشه.

همه اینارو مرور کردم و جالب بود بران و قلبم تیر کشید 

گفتم نه مادر من نه 

میزنه میزنه 

صعد یک ترین آدمی که به چشم دیدم مادرمه 

هیچ چیزی جز خودش نیست 

خیلی عجیبه

ساده ترین انسانی که میشناسم 

یک خط 

یه بار ازش خواهش کردم نپرسه ازم چون ناراحت میشم 

یه بار نپرسید و بعدش ادامه داد 

مشکلی نداشتم دیگه 

صبح دوبار زنگ زد واقعا نشنیدم اتقدر که صدای این گوشی ضعیف

دیگه زنگ نزدم تا گمونم ۳ یا ۴ 

گفت همینجوری زنگ زده و کاری نداره و گاهی هم من زنگ بزنم 

و خدافظ

از صبح یچی میخوندم نمیدونستم سرچ کردم

مهراد هیدن!!!

دانلود کردم 

راه افتادم 

پشت چراغ قرمز میدان نیرو دریایی بلاخره همکارم پیاده شد و آهنگ رو پلی کردم 

و استوری گرفتم.درو باز

دقیقا جلوی کنسکلگری روسیه پشت ترافیک اون مدرسه گوشیمو چک کردم

شماره ی .۰۲۵۵

فقط زنگ زدم 

مامانت کجاست؟

حموم 

باشه

امین ضرب رو پیچیدم سمت خونه 

زنگ زد 

فقط داد زدم 

فقط.

فقط داد زدم 

فقط.

فقط 

هیچ وقت توهین نکرده بودم

فقط گفت ببخشید 

حتما داره گریه میکنه الان.

چقدر هیولا و رقت انگیزم

چقدر.

چقدر شکستع بودم وقتی اون اس ام اس "غول" رو خونده بودم 

فک میکردم کابوس میبینم و خو بعدش تموم شد 

قطع که کردم به خودکشی هم فکر کردم

قطع که کردم گفتم دیگه هرگز نگاهش نمیکنم.

قطع که کردم گفتم هرگز دیگه باهاش حرف نمیزنم.

قطع که کردم

چقدر گلوم درد میکنه

چرا سکته نکردم 

چرا نمردم

الان دلم سوخته براش حتی 

چقدر تنهام اینجای زندگیم 

این واقعا حقم نیست 

شایدم هست 

گلوم 

هیچی.

چقدر بی ارزش شدم.



دیروز از الکتروژن اومدن بازید 

جالب بود برام یه هیئت درست و حسابی و باسواد و کار بلد 

اونقدر ذوقم برای یادگیری تابلوعه که سلمانپور گفت یکم بکش پایین فیتیله ی جذابیتتو

همه چی اوکی بود تا وقتی یکیشون برای یه سوال از دستگاه "سایزر" منو برد انتهای سالن

خوبه اوضاع؟

آره شکر 

ایمیل های شما برای پیشنهاداتون برای استاتور خیلی جالبه و ما روش مطالعه داریم 

من دقیقا هرچی از مهندس سلمانپور یاد میگیرم گفتم براتون

دوس داری پیشرفت کنی؟

همه دوس دارن 

بیا پیش ما 

نه من راحتم.

اونقدر با عجله بحثو پیچوندم که شبیه فرار بود تا ظهر درگیر بودیم و در مجموع روز خوبی بود.

امروز صبح روشنی صدام کرد 

تقاضا ی رسمی دادن که شما بری اونجا ،چه میکنی؟

تهران بزرگِ منم آدرس یادگرفتنم افتضاح ترجیح میدم همینجا گم بشم تا شهر غریبه.

.

گلوم عجیب درد میکنه 

چندشبی هست پیکی بلایندرز میبینیم با مصطفی واقعا زیباست

چقدر گیم آف ترون خوب بود

چند روز پیش تخم مرغ خوردم و هنوز صدماتش هست!

چرا تموم نمیشه 

ـ 


من خیلی سر زدم اونجا

وقتی اوضاع خوب بود 

وقتی اوضاع بد بود 

و وقتی اصن اوضاعی نبود 

جالبه خودم پیدا کرده بودم 

تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 

الا دوبار 

هوا چقدر عجیب شده 

دیلمان برف 

اینجا ۷ درجه 

جالبه 

اردیبهشت عجیبیه!

حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 

امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.


از صبح درگیر موتور خونه ی ساختمان بودم و خو بالاخره جمع و جور شد و کار اکی شد

اومدم بالا مصطفی تازه داشت بیدار میشد 

گوشیش زنگ خورد بی اینکه با من هماهنگ کنه آخرش گفت اکی فقط اینکه من آرشم میارم.

کجا!؟

ساحل جفرود ناهار میریم خانوادگی.

هیچی نگفتم و گذشت گذشت گذشت و دیدم توو ساحلم 

یه خانومی خیلی با عجله اومد سمتمون

آقا شما گوشیتون آیفونه!؟

نه!

سامسونگه پس؟

آره چی شده؟

هیچی داشتم عکس میگرفتم شما داخل کادرم بودید حیفم اومد ندم بتون.

ممنونم.

بعد از اِن ماه.دریا

حسمو نفهمیدم.

دریافت


دوبار دیگه هم این اتفاق افتاده برام 

یه بارشو مطمئنم 

که از فرط درد خوابم ببره و بی حرکت بشم 

انقدر بد بود که اصن فکر کردن بهشم بهم میریزتم

خواب قشنگی دیدم 

داشتم یه ترانه ی تالشی میخوندم با همه ی اون بالا و پاییناش 

کنار آتیش 

برام سه تار میزد 

و یه دختر بچه ی ۳ ساله شایدم ۲ اگه جثش به من رفته باشه خواب بود توو بغلم.

خوابای من روند نداره 

یعنی یه سکانسِ 

کم حرف و بیشتر تم تیره داره ولی قشنگن انصافا و من دوسشون دارم 

دختر

اسمش رو نبردیم و نمیدونم چی بود 

دخترم 

یه جمله ی جالبی هست میگه طوری زندگی کن که اگه دختر میداشتی اجازه میدادی یکی شبیهت باهاش باشه 

دخترم 

من ترجیح میدم یکی شبیه مادرت پیشت باشه 

ولی اگه از نگاه یه مرد بهت بخوام بگم واقعا جوابی ندارم 

میدونی سخته واقعا واقعا سخت 

ولی خو واقعیت اینه که من واقعا مادرتو دوست دارم 

میدونی اینطور بگم بهتره 

من شیفته ی مادرتم 

از جسارتش 

قوی بودنش 

محبتش 

و خودش 

حتی ضعفاش 

بدی هاش 

کاستی هاش 

بدخلقی هاش 

لجبازی هاش 

حتی وقتی من دیگه دوس نداشت 

حتی وقتی منو کنار گذاشت 

حتی وقتی فهمیدم توو یه زمان فقط سرگرمی بودم 

حتی وقتی فهمیدم یه زندگی جدید داشته 

حتی وقتی فهمیدم دروغ گفته بهم 

حتی وقتی فهمیدم بی اهمیت ترین بوده غرورم براش 

بعد و حین و قبل همه ی اینا اونقدری خواستمش که گاهی سرزنش کردم خودمو 

ببین من اونقدری دوسش دارم که هنوز تولد ۲۵ سالگی رو باور نکردم ولیکن ۲۶ ساله باشم 

ببین من اونقدر خواستمش که وقتی داشتم مرگ و به چشم میدیدمش تنها حسرتم نبودنش بود 

ببین من خیلی آدم غیرتی ام روش خیلی

یعنی همه ی آبرومِ همه چیم 

ولی براش یه بار آرزوی خوشبختی کردم و اونقدر بعدش حالم بد بود که نمیتونستم از جام پاشم 

بیین من اونقدر دوسش داشتم که حتی گمون نمیکردم لازم باشه بخام ثابت کنم خودمو

راستی من اونقدر دوسش داشتم که به خاطرش صف نون سنگک واسادم 

دوس داره خیلی اونقدر دوسش داشتم که وقتی اسمش اومد رو صفحه تلوزیون که زنگ خورد گوشی دوستم که اشک میریختم توو نزدیک ۳۰ سالگی 

التماس میکردم که بهم بگه اگه حالش خوب نیست 

اونقدر دوسش دارم که وقتی تکیده از ماشین پیاده شده و قدم برداشت پیر شدم

اونقدر که دیگه حتی به این فک میکنم که ازین شهر برم که آروم بشه 

شهری که آرزوی کودکیمو بهم داده و تازه توش خونه خریدیم چیزی که همیشه میگفتم

از شهری برم که باهم شناختیمش

اونقدر خواستمش که دیگه هیچی نخاستم قبل و بعدش 

ببین من هیچی براش نداشتم که رفت 

بین خودمونم بمونه 

من حق رو بهش دادم و نشستم جایی که فقط متهما میشینن 

هر روز خودمو دادگاهی میکنم 

حکم صادر میکنم 

و اجرا هم میکنم 

بین خودمون بمونه ولی یه بار که بهم گفت به خاطر لبخندی که گاهی براش داشتم میگه که دست از تلاش بردارم و از بعد اون عبوس ترینم و میترسم که کسی بخنده

ببین من اونقدری دوسش دارم که دیگه خودمو دوس ندارم 

چشامو.

من اونقدری سست نشدم که خودمو ازبین ببرم ولی ای کاش میتونستم که نبودنمو بهش هدیه کنم.

چقدر دلگیرم از خودم 

گله میکنم گاهی ازش

ولی تنها

دلم تنگ شده برا دستاش

همین


متولد ۶۵ 

میشه ۳۳ 

۷ سال از من بزرگتره 

نخبه ی علمی محسوب میشه و بسیار باهوش 

تنها باهوش واقعی ای که باهاش کار کردم 

مبدع 

خلاق 

وقتی داشتم از انبار استعفا میدادم که بیام واحد فن خیلیا گفتن سخت کار کردن باهاش و اخلاقش خوب نیست 

چاره ای نبود 

اومدم 

محتاط و با ترس عمل میکردم 

خیلی جالبه من ترسو ترینم از نظر خودم 

و بارها این کلمرو توو نوشته هام دیدم!!

ولی بی کله ترین محسوب میشم از نظر دیگران و این تفاوت نگاه از بیرون و درون

فقط فقط و فقط 

حرفامون کاری بود 

انگار به اونم گفته بودن این پسره در پس چهره ی مهربانش هیولایی خفته داره!!!!

شاید بهش گفته بودن که با مدیر مستقیم خودش فقط زد و خرد فیزیکی نکرده!

زمان!

گذشت گذشت گذشت 

و استارت از یه بازی استقلال شروع شد

گفت میبره یا میبازه و شروع!!

این آغاز بود 

آغاز فلسفه 

منطق 

شعر 

ادبیات 

سینما 

ابعاد رفتاری 

و کمترین نکته ی حرفامون مدت هاست که کاره!!!

خاطرات دبیرستان 

دانشگاه 

ازدواج 

کار 

و و و  

هیج وقت بیرون محیط کارخونه ندیدمش 

تا دیروز

جیلی بیلی بلاخره رفته و من موندم پاهام فعلن

حوصله سرویس ندارم و ترجیحم پیاده رفتن حتی 

جیلی بیلی!اسم میزاشت واسه همه چی!الان شاید دیگه دوس نداره.

بگذریم 

از کارخونه اومدم بیرون 

و ساعت نامتداولی بود برای خروج 

بوق

و سلمان پور 

بیا بشین ببرمت

نشستم و شروع 

تنها زندگی میکنی؟

آره 

و و و و 

خیلی سالمی

و و و 

خجالتی ای 

ووووو 

عمق داری

ووو  

.

.

.

معمولی بود تا اینکه پرسید خوشبختی از نظر تو یعنی چی؟

خوشبختی یعنی ثبات و آرامش و لبخند اطرافیانم

قشنگِ منم تعریفم نزدیکِ 

توو ذهنم ولی یچیز دیگه بود 

خوشبختی یعنی اون دختر ترکه ای که کیفش باز بود 

همون که یه نوشابه کنار دستش بود و گفت واتس اپ یعنی این 

یعنی ۷ سال پیش تا الان 

و من دیگه ندارمش.

نگفتم 

گفت بعد ۱۰ سال با یکی راحت حرف میزنه و میفهمه و زود میگره و من باهوشم

مدت هاست ذوق زده نمیشم 

براش تعریف نمیکنم که واکنششو ببینم و بعد ذوق کنم 

حتی خوشحالیم با واکنشاش تعریف میشد 

هیچ وقت نفهمید نن بیشتر از اون دوستش داشتم.

هیچ وقت.

پیاده شدم و جالبه که توو راه راجع به آدرس بلد نبودنم حرف زدیم و من گم شدم بعد پیاده شدنم!!!!

ضیابری رو با اول مطهری اشباه گرفتم و گم شدم و بعد دربست تا خونه.

درد 

درد 

درد 

و خواب 

صبح 

یه متن طولانی 

فک کردم خوابم 

واقعا خوابا 

تو خواب بیداری براش جز به جز توضیح دادم 

و گفتم خوابی

دیدم نوشته نگران شده 

شک کردم.

انقدر کنده شده دلم.

باور میکنی انقدر دلم کنده شده و اذیت شدم.

اذیت شدم خیلی.

من مقصر بودم 

و میپذیرم 

ولی خیلی اذیت شدم.خیلی.

شک کردم.

تمام این مدت شک کردم که نکنه الان وقتی میرم باشه 

مصطفی میگه بریم فلان جا اونجا باشه 

مدتها نبود نشد و من موندم زخم هرباره کنده شدن دلم.

من واقعا به درک کوچکی از انتظار یه مادر یه پدر و یه همسر یا فرزند در قبال غیبت عزیزش رسیدم.

من اشتباه کرده بودم ولی.

حتی ولی برای خودم نزاشتم یه بارم.

چقدر اذیت شدم 

جسمی روحی.

چه دوران عجیبی.

سخت سخت 

پیر شدم واقعا 

شکستم.

راضی ام.

داشتم شکمو میگفتم.

گفتم نکنه برای دل من مصطفی داره اون پشت پیام میده.

دیوونه شدم.

نگران!

توو رویام دیدنش با گریه است 

شدید 

شدید 

شدید

ولی واقعیش احتمالا فقط خندم بگیره.

بخندم 

بخندم و بعدش گریم بگیره 

بعدش بهش بگم 

من دوست دارم و برام هیچ چیز مهم نیست مرسی که زدی روی این میز.

فک کنم اونجایی که هیچ وقت ولی برای خودم نزاشتم 

میخاستم بگم که ولی دلم میخاست بزنی روی میز.بزنی روی میز جمعمون کنی به همه به خودت به من بگی زندگیم مهمتره.

این انتظاره من بود 

و غلط ترین انتظار 

یه خواسته ی دلی بود همین.

باورم نمیشه انقدر آسیب دیدم و جون ندارم.

جون ندارم و با بی جونی تمام باز امید دارم.

امید.

حتی وقتی فهمیدم واقعی و خواب نبود.

وقتی گفت 

من دیگه اون آدم قبل نیستم. اصلن فکر نکن روش ها و اتفاق های قبل رو من تاثیر میذاره. خودمم نمیدونم چی میخام و چی باید بکنم. بنابراین ترجیح میدم فاصله سر جاش باشه

میخاستم بگم 

نه هیچی نمیخاستم بگم 

هیچی 

من مدت هاست چیزی نمیگم.

من مدت هاست حقی برای خودم قاعل نشدم و تهش اینه که بگم من دل تنگم برات.

دل تنگی چقدر واژه ی پری شده برام.

چقدر نحیف و شکسته ام.

نمیدونم.

خوشبختی یعنی چی.

دلم یه بغل میخاد فقط 

فقط یه بغل که بگه تموم شد.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سایت پرگرام یار بصیر Crystal الرادود الحسینی السیدمحمدحسین الشرفی آکادمی میراث Rose Gold Shine Ariyan Holding eypico درب ضد سرقت چوبی و فلزی Andrea