دوبار دیگه هم این اتفاق افتاده برام 

یه بارشو مطمئنم 

که از فرط درد خوابم ببره و بی حرکت بشم 

انقدر بد بود که اصن فکر کردن بهشم بهم میریزتم

خواب قشنگی دیدم 

داشتم یه ترانه ی تالشی میخوندم با همه ی اون بالا و پاییناش 

کنار آتیش 

برام سه تار میزد 

و یه دختر بچه ی ۳ ساله شایدم ۲ اگه جثش به من رفته باشه خواب بود توو بغلم.

خوابای من روند نداره 

یعنی یه سکانسِ 

کم حرف و بیشتر تم تیره داره ولی قشنگن انصافا و من دوسشون دارم 

دختر

اسمش رو نبردیم و نمیدونم چی بود 

دخترم 

یه جمله ی جالبی هست میگه طوری زندگی کن که اگه دختر میداشتی اجازه میدادی یکی شبیهت باهاش باشه 

دخترم 

من ترجیح میدم یکی شبیه مادرت پیشت باشه 

ولی اگه از نگاه یه مرد بهت بخوام بگم واقعا جوابی ندارم 

میدونی سخته واقعا واقعا سخت 

ولی خو واقعیت اینه که من واقعا مادرتو دوست دارم 

میدونی اینطور بگم بهتره 

من شیفته ی مادرتم 

از جسارتش 

قوی بودنش 

محبتش 

و خودش 

حتی ضعفاش 

بدی هاش 

کاستی هاش 

بدخلقی هاش 

لجبازی هاش 

حتی وقتی من دیگه دوس نداشت 

حتی وقتی منو کنار گذاشت 

حتی وقتی فهمیدم توو یه زمان فقط سرگرمی بودم 

حتی وقتی فهمیدم یه زندگی جدید داشته 

حتی وقتی فهمیدم دروغ گفته بهم 

حتی وقتی فهمیدم بی اهمیت ترین بوده غرورم براش 

بعد و حین و قبل همه ی اینا اونقدری خواستمش که گاهی سرزنش کردم خودمو 

ببین من اونقدری دوسش دارم که هنوز تولد ۲۵ سالگی رو باور نکردم ولیکن ۲۶ ساله باشم 

ببین من اونقدر خواستمش که وقتی داشتم مرگ و به چشم میدیدمش تنها حسرتم نبودنش بود 

ببین من خیلی آدم غیرتی ام روش خیلی

یعنی همه ی آبرومِ همه چیم 

ولی براش یه بار آرزوی خوشبختی کردم و اونقدر بعدش حالم بد بود که نمیتونستم از جام پاشم 

بیین من اونقدر دوسش داشتم که حتی گمون نمیکردم لازم باشه بخام ثابت کنم خودمو

راستی من اونقدر دوسش داشتم که به خاطرش صف نون سنگک واسادم 

دوس داره خیلی اونقدر دوسش داشتم که وقتی اسمش اومد رو صفحه تلوزیون که زنگ خورد گوشی دوستم که اشک میریختم توو نزدیک ۳۰ سالگی 

التماس میکردم که بهم بگه اگه حالش خوب نیست 

اونقدر دوسش دارم که وقتی تکیده از ماشین پیاده شده و قدم برداشت پیر شدم

اونقدر که دیگه حتی به این فک میکنم که ازین شهر برم که آروم بشه 

شهری که آرزوی کودکیمو بهم داده و تازه توش خونه خریدیم چیزی که همیشه میگفتم

از شهری برم که باهم شناختیمش

اونقدر خواستمش که دیگه هیچی نخاستم قبل و بعدش 

ببین من هیچی براش نداشتم که رفت 

بین خودمونم بمونه 

من حق رو بهش دادم و نشستم جایی که فقط متهما میشینن 

هر روز خودمو دادگاهی میکنم 

حکم صادر میکنم 

و اجرا هم میکنم 

بین خودمون بمونه ولی یه بار که بهم گفت به خاطر لبخندی که گاهی براش داشتم میگه که دست از تلاش بردارم و از بعد اون عبوس ترینم و میترسم که کسی بخنده

ببین من اونقدری دوسش دارم که دیگه خودمو دوس ندارم 

چشامو.

من اونقدری سست نشدم که خودمو ازبین ببرم ولی ای کاش میتونستم که نبودنمو بهش هدیه کنم.

چقدر دلگیرم از خودم 

گله میکنم گاهی ازش

ولی تنها

دلم تنگ شده برا دستاش

همین


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Yolanda ثبت پایتخت 396 خدمات مجالس غزال 09126119521 روستاي پده بلند World of life دانلود آهنگ های مجاز ایرانی تـــــــــرنج وبلاگ شیراز